دخـــــــــــــــتــــــــــــــرانــــــــــــه
دخـــــــــــــــتــــــــــــــرانــــــــــــه

Bedoneshrh

Home |TW| Profile |TW| Daily |TW| Design

فصل های شعر فروغ

فروغ دوستدار ساده، صادق و صمیمی طبیعت است. عاشق طبیعت زنده و رنگارنگ. طبیعت سرشار از جنبش و جریان و جوشش. طبیعت آکنده از تکاپو و شتاب، طبیعت لبریز از مرگ و زندگی، تاریکی و روشنایی، اندوه و شادی. طبیعتی که سرچشمه هیاهو و سکوت است، سرچشمه حرکت و سکون. طبیعتی که هم بی رحم است و هم مشفق، هم دل سنگ است و هم دلسوز. شعر فروغ لبریز است از ستایش و عشق به طبیعت، و در آن فصل های چهار گانه طبیعت، که هر کدام رنگ و بو و نشان خاص خویش را دارد، دارای جایگاهی ویژه ای است: بهار با شکوفایی و بالندگی سر سبز و رنگارنگش که نشانه شکوفش عشقی ست در حال جوانه زدن و بالیدن، تابستان با گرمای سوزانش که نشانگر التهاب گدازان عشق است، خزان با رنگ های زرد و نارنجی و اخرایی اش که نشان واپسین لحظه های کمال شکوفایی ست، پیش از پژمرش و خشکیدگی، و زمستان با سرمای سوزان و برف سپیدش که نماد و انتهای راه عشق است و مرگ.

در این پژوهش نگاهی خواهیم داشت به چهار فصل شعر فروغ:

بهار

بهار با عطر سرمست کننده غنچه ها و جوانه ها و شکوفه هایش، و با آفتاب گرم دلنشینش، روح فروغ را به پرواز در می آورد و او خود را چون پرنده ای سبکبال، در لحظه آغاز پرواز، احساس می کند که  می خواهد پر بگشاید و سبکبار اوج بگیرد و به جست و جوی جفت خویش برود:

پرنده گفت: « چه بویی، چه آفتابی، آه!

بهار آمده است

و من به جست و جوی جفت خویش خواهم رفت.»

( از شعر پرنده فقط یک پرنده بود- دفتر تولدی دیگر)

و چه خوب است و خوشایند، همراه جفت خویش، همه عمر را، پرستو وار، از بهاری به بهار دیگر سفر کردن:

کاش ما آن دو پرستو بودیم

که همه عمر سفر می کردیم

از بهاری به بهاری دیگر

( از شعر گذران– دفتر تولدی دیگر)

فروغ آرزوهای بهاری دیگری هم دارد. آرزوی این که پرتو خورشید بهاری باشد و، سحرگاه، از پنجره معشوق بر او بتابد:

کاش چون پرتو خورشید بهار

سحر از پنجره می تابیدم

از پس پرده ی لرزان حریر

رنگ چشمان ترا می دیدم

( از شعر آرزو- دفتر دیوار)

بهار جشن طبیعت است، و طبیعت در جشن بهاری خویش آنقدر زیباست که آدمی را مسحور خویش می کند، آن چنان که  از سخن گفتن باز می ماند و حرف هایش، ناگفته، در ژرفای  جانش انباریده می شود. به جای او گنجشگان پرگو سخن می گویند و زبان گنجشگان یعنی: بهار، برگ، بهار:

سکوت چیست به جز حرف های ناگفته؟

من از گفتن می مانم، اما زبان گنجشگان

زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعت است

زبان گنجشگان یعنی: بهار، برگ، بهار

زبان گنجشگان یعنی: نسیم، عطر، نسیم

( از شعر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد- دفتر ایمان بیاوریم...)

بهار فقط شادی بخش نیست، که اندوه های خویش را نیز دارد و اشک ها و گریه های خویش را، و وهم سبز خویش را:

تمام روز در آیینه گریه می کردم

بهار پنجره ام را

به وهم سبز درختان سپرده بود

( از شعر وهم سبز – دفتر تولدی دیگر) 

وفروغ آن دختر غمگین است، تنها نشسته کنار پنجره، که با نگاهی محزون به بهار می نگرد و به او حسد می برد، چرا که بهار سرشار از عطر و گل و ترانه و سرمستی است و دل او سرشاز از حزن و اندوه تنهایی:

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت

ای دختر بهار حسد می برم به تو

عطر و گل و ترانه و سرمستی تو را

با هر چه طالبی به خدا می خرم ز تو

 

بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای

با ناز می گشود دو چشمان بسته را

می شست کاکلی به لب آب نقره فام

آن بال های نازک زیبای خسته را

 

خندید باغبان که سرانجام شد بهار

دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم

دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار

ای بس بهارها که بهاری نداشتم

(از شعر دختر و بهار- دفتر اسیر)

بهار هشدار دهنده است و سرزنش کننده. مسافری ست که از دریچه جانت می گذرد و با تو سخن می گوید، و اگر تو نیز چون او رهروی همیشه در جریان و پوینده ای پیش رونده نباشی، تو را ملامت می کند:

نمی توانستم، دیگر نمی توانستم

صدای پایم از انکار راه بر می خاست

و یأسم از صبوری روحم وسیع تر شده بود

و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ

که بر دریچه گذر داشت، با دلم می گفت

« نگاه کن

تو هیچ گاه پیش نرفتی

تو فرو رفتی»

( از شعر وهم سبز- دفتر تولدی دیگر)

 

بهار زود گذر است و سبک سیر، تند و بشتاب می گذرد، با نسیم می آید و بر باد می رود، با روزهای درخشان عیدش، با آفتاب و گلش، و با رعشه های عطرناکش:

آن روز ها رفتند

آن روزهای عید

آن انتظار آفتاب و گل

آن رعشه های عطر

در اجتماع ساکت و محبوب نرگس های صحرایی

( از شعر آن روزها- دفتر تولدی دیگر)

و باز زمستان است که در راه است، زمستان سرد با بارش یک ریز برفش که مدفون می کند دست های جوانی را در اعماق خود، و باز، بهاری دیگر، که از پس زمستان خواهد آمد، و در آن دست های مدفون شده در زمستان، چون ساقه های سبز رویا، یا فواره های سبز سبکبار خواهند رویید  و شکوفه خواهند داد:

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان

که زیر بارش یکریز برف مدفون شد

و سال دیگر، وقتی بهار

با آسمان پشت پنجره همخوابه می شود

و در تنش فوران می کنند

فواره های سبز سبکبار

شکوفه خواهد داد، ای یار، ای یگانه ترین یار

            ( از شعر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد – دفتر ایمان بیاوریم...)

تابستان

آنگاه تابستان گرم و گدازنده از راه می رسد، با بار شادی های مهجورش، و در گرماگرم آن فروغ خود را تنها تر از یک برگ حس می کند در آب های سبز تابستان:

 

تنها تر از یک برگ

با بار شادی های مهجورم

در آب های سبز تابستان

...........

« در اضطراب دست های پر

آرامش دستان خالی نیست

خاموشی ویرانه ها زیباست»

این را زنی در آب ها می خواند

در آب های سبز تابستان

گویی که در ویرانه ها می زیست

( از شعر در آب های سبز تابستان- دفتر تولدی دیگر)

تابستان با غروب های تشنه اش، که فصل سرودن شعر های اندوهبار است، در نیمه های راهی شوم آغاز:

این شعر را برای تو می گویم

در یک غروب تشنه ی تابستان

در نیمه های این ره شوم آغاز

در کهنه گور این غم بی پایان

( از شعر شعری برای تو- دفتر عصیان)

پاییز

کاش چون پاییز بودم... کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم

برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد

آفتاب دیدگانم سرد می شد

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد،

اشک هایم همچو باران

دامنم را رنگ می زد

وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

( از شعر اندوه پرست – دفتر دیوار)

پاییزی که پیش رویش چهره تلخ زمستانی است فرو بلعنده جوانی و مدفون کننده شباب در زیر برف های سنگینش، و پشت سرش خاطره عشق های ناگهانی و پر آشوب گرم و سوزان تابستانی:

پیش رویم:

چهره ی تلخ زمستان جوانی

پشت سر:

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام:

منزلگه اندوه و درد و بد گمانی

کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم

( از شعر اندوه پرست – دفتر دیوار)

در پاییز دمسرد نومیدی، تک درخت امید شاعر، سرشار از تب زرد خزان می شود و گرفتار رنج برگریزان. خزان خاموشی ها و فراموشی ها، خزان پژمردن ها و خشکیدن ها:

چون ترا می نگرم

مثل این است که از پنجره ای

تک درختم را، سرشار از برگ

در تب زرد خزان می نگرم

( از شعر گذران – دفتر تولدی دیگر)

و چاره ای نیست جز آرام راندن، به سوی سرزمین زمستانی مرگ، در آن سوی ساحل غم های پاییزی:

آرام می رانم

تا سرزمین مرگ

تا ساحل غم های پاییزی

( از شعر در آب های سبز تابستان- دفتر تولدی دیگر)

پاییز با خش خش برگ های زرد خشکیده اش یاد آور خاطره اندوهبار آخرین لحظه تلخ دیدار است، و در این واپسین دیدار می توان پوچی سراسر جهان و زندگی را دید، و ناله های مرگ آلود پژمرش را در خش خش برگ های خشک و زرد خزان شنید:

آخرین بار

آخرین بار

آخرین لحظه ی تلخ دیدار

سر به سر پوچ دیدم جهان را

باد نالید و من گوش کردم

خش خش برگ های خزان را

( از شعر پوچ- دفتر عصیان)

پاییز مسافری خاک آلود است که در کولبارش جز برگ های مرده و خشکیده هیچ ندارد و سنگین غروب های تیره خاموشش، جز غم هیچ چیز دیگری به دل شاعر نمی دهد. آغوشش جز سردی و ملال چیزی نمی بخشد:

پاییز، ای مسافر خاک آلود

در دامنت چه چیز نهان داری؟

جز برگ های مرده و خشکیده

دیگر چه ثروتی به جهان داری؟

 

جز غم چه می دهد به دل شاعر

سنگین غروب تیره و خاموشت؟

جز سردی و ملال چه می بخشد

بر جان دردمند من آغوشت؟

 

در دامن سکوت غم افزایت

اندوه خفته می دهد آزارم

آن آرزوی گم شده می رقصد

در پرده های مبهم پندارم

 

پاییز، ای سرود خیال انگیز

پاییز، ای ترانه ی محنت بار

پاییز ای تبسم افسرده

بر چهره ی طبیعت افسون کار

( از شعر پاییز- دفتر اسیر)

زمستان

سرانجام زمستان از راه می رسد. زمستان سرد منجمد. زمستان با برف های نرم سپیدش. زمستان با آفتاب تنبلش:

چقدر آفتاب زمستان تنبل است!

( از شعر کسی که مثل هیچکس نیست – دفتر ایمان بیاوریم...)

از پشت شیشه می توانی، سرشار از اندوه تنهایی، برف را ببینی در حال باریدن و کاشتن دانه اندوه در سکوت سرد سینه ات:

پشت شیشه برف می بارد

پشت شیشه برف می بارد

در سکوت سینه ام دستی

دانه ی اندوه می کارد

( از شعر اندوه تنهایی – دفتر دیدار)

و خاطره روزهای برفی دوران کودکی، در آن زمستان های دوردست، و آن روزهای بر باد رفته، لبریز از رویای سرسره بازی و لیز خوردن روی یخ ها و آدم برفی ساختن:

آن روزها رفتند

آن روزهای برفی خاموش

کز پشت شیشه، در اتاق گرم

هر دم به بیرون خیره می گشتم

پاکیزه برف من چو کرکی نرم

آرام می بارید

بر نردبام کهنه چوبی

بر رشته ی سست طناب رخت

بر گیسوان کاج های پیر

و فکر می کردم به فردا، آه

فردا-

حجم سفید لیز

..........

گرمای کرسی خواب آور بود

من تند و بی پروا

دور از نگاه مادرم خط های باطل را

از مشق های کهنه ی خود پاک می کردم

چون برف می بارید

در باغچه می گشتم افسرده

در پای گلدان های خشک یاس

گنجشگ های مرده ام را خاک می کردم.

( از شعر آن روزها – دفتر تولدی دیگر)

زمستان فصل رویاهای سرد و برف آلود زنی ست، نشسته تنها، در آستانه فصلی سرد، و در ابتدای درک هستی آلوده و چرکین زمین:

و این منم

زنی تنها

در آستانه فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دست های سیمانی

زنی در بحبوحه  سرما، زنی که به شدت سردش است و از سرما دارد می لرزد، در محفل عزای آینه ها، و در اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ، زنی یخ کرده که انگار هیچ وقت گرم نخواهد شد:

من سردم است

من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد

............

من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم

من سردم است و می دانم

که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی

جز چند قطره خون

چیزی به جا نخواهد ماند

زنی سرشار از ایمان به آغاز فصل سرد، که ما را نیز فرا می خواند به ایمان آوردن به زمستان و به ویرانه های باغ های تخیل، با داس های واژگون شده بیکار، و دانه های زندانی، در زیر برفی انبوه، که در حال باریدن است:

ایمان بیاوریم

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیل

به داس های واژگون شده بیکار

و دانه های زندانی

نگاه کن که چه برفی می بارد...

( از شعر امین بیاوریم به آغاز فصل سرد- دفتر ایمان بیاوریم)

 

و سرانجام دست بیدادگر مرگ است که به فصل های زندگی شاعر خاتمه خواهد داد، در یکی از فصل های رنگارنگ خویش، در بهاری روشن از امواج نور، یا در خزانی خالی از شور، یا در زمستانی غبار آلود:

 مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبارآلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

( از شعر بعد ها- دفتر عصیان)


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





| برچسب:, | 13:18 | sina

Template World


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:







>

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 62
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 62
بازدید ماه : 421
بازدید کل : 23156
تعداد مطالب : 495
تعداد نظرات : 127
تعداد آنلاین : 1

کد پیغام خوش آمدگویی    

سوسا تم