عکس هایی از قسمت اخر سریال عشق و جزا +خلاصه کوتاه

 http://s3.picofile.com/file/7380648060/xxr0xvdg.jpg

در قسمت اخر: داداش چیچک کشته میشه -شاهنور خانوم فوت میکنه-چیچک با یکی دیگه ازدواج میکنه-مصطفی هم تو زندانه(داداش ساواش) - و 10 سال بعد رو نشون میده که عمر بزرگ شده و یاسمین پیر شده و ساواشم موهاش سفید شده ...بعد اینکه همه شخصیتها وارد سریال شدن مفصل داستانو رو میزاریم 
ادامه عکس ها در ادامه مطلب.... 


نويسنده : sina


بـودا و زن هـرزه

بودا به دهی سفر كرد .

زنی كه مجذوب سخنان او شده بود

از بودا خواست تا مهمان وی باشد .

 بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد .

 

كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و

 

گفت :

 

 «این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید »

 

بودا به كدخدا گفت :

 

 یكی از دستانت را به من بده

 

 كدخدا تعجب كرد و

 

 یكی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .

 

آنگاه بودا گفت :

 

 «حالا كف بزن»

 

 كدخدا بیشتر تعجب كرد و

 

گفت:

 

هیچ كس نمی‌تواند با یك دست كف بزند.

 

   بودا لبخندی زد و

 

 پاسخ داد :

 

«هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد،

 

 مگر این كه

 

مردان دهكده نیز هرزه باشند .

 

بنابراین مردان و پول‌هایشان است

 

كه از این زن،

 

 زنی هرزه ساخته‌اند .


نويسنده : sina


عیدی
هر سال تو این لحظه ها حالم همینه! /انگار که، غرقِ یه حسِ اضطرابم چند ساعت دیگه درست، یک سال میشه / یک سال میشه که نمیتونم بخوابم هر سال تو این لحظه ها حالم همینه / انگار سرریزم از احساس رسیدن حس میکنم بدجور نزدیکی به خونه / وقتی که مردم ، بوی عیدی گوش میدن حوّای خوبم ،چیدن یک سیب که هیچ / من پشت ردّت تو دل آتیش میرم حس میکنم آدم به دنیا اومدم تا / این سیبُ رو از، دستای تو عیدی بگیرم تنها زمانِ سال که ،هم خوبه حالت / هم با خودت درگیر حس دردی ای دل کاری ندارم عید ،برمیگردی یا نه / تو هر زمان سال که برگردی عیده هفت سین امسال ُ کنار ایینه چیدم / تا لحظه لحظه جای خالیتُ ببینم تقویم امسالم تموم شد / بسّ ِ برگرد تنها محاله، پای این سفره بشینم

نويسنده : sina


عیدی
هر سال تو این لحظه ها حالم همینه! /انگار که، غرقِ یه حسِ اضطرابم چند ساعت دیگه درست، یک سال میشه / یک سال میشه که نمیتونم بخوابم هر سال تو این لحظه ها حالم همینه / انگار سرریزم از احساس رسیدن حس میکنم بدجور نزدیکی به خونه / وقتی که مردم ، بوی عیدی گوش میدن حوّای خوبم ،چیدن یک سیب که هیچ / من پشت ردّت تو دل آتیش میرم حس میکنم آدم به دنیا اومدم تا / این سیبُ رو از، دستای تو عیدی بگیرم تنها زمانِ سال که ،هم خوبه حالت / هم با خودت درگیر حس دردی ای دل کاری ندارم عید ،برمیگردی یا نه / تو هر زمان سال که برگردی عیده هفت سین امسال ُ کنار ایینه چیدم / تا لحظه لحظه جای خالیتُ ببینم تقویم امسالم تموم شد / بسّ ِ برگرد تنها محاله، پای این سفره بشینم

نويسنده : sina


گـــــــور
این که هر سو می کشم
با خود نپنداری تن است. . .
گور گردانست و در او آرزو های من است !!!

نويسنده : sina


گـــــــور
این که هر سو می کشم
با خود نپنداری تن است. . .
گور گردانست و در او آرزو های من است !!!

نويسنده : sina


نـدانم
من ندانم که کیم

من فقط می دانم

که تویی

شاه بیت غزل زندگیم.


.
.
.
.
حمید مصدق

نويسنده : sina


نـدانم
من ندانم که کیم

من فقط می دانم

که تویی

شاه بیت غزل زندگیم.


.
.
.
.
حمید مصدق

نويسنده : sina


گـمان کنم
گمان کنم

باید بروم سراغ شیشه های همسایه

شیشه های خانۀ خودمان دیگر کفاف نمی دهند

بس که ها کرده ام

و رویشان قلب کشیده ام

فقط قول بده

زودتر بیایی

پیش از آنکه شیشه های همسایه ها هم

دیگر ...

جایی برای قلب من نداشته باشند!


.
.
.
.
زهره حنیفه

نويسنده : sina


گـمان کنم
گمان کنم

باید بروم سراغ شیشه های همسایه

شیشه های خانۀ خودمان دیگر کفاف نمی دهند

بس که ها کرده ام

و رویشان قلب کشیده ام

فقط قول بده

زودتر بیایی

پیش از آنکه شیشه های همسایه ها هم

دیگر ...

جایی برای قلب من نداشته باشند!


.
.
.
.
زهره حنیفه

نويسنده : sina