sms به مناسبت ولنتاین
ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ﻣﺒﺎﺭﻙ ، ﻫﻤﺮﺍﻩ ﯾﻚ ﺑﻐﻞ ﮔﻞ ﺭﺯ ، ﯾﻚ ﺳﺒﺪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻭ ﯾﻚ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺷﺎﺩﺑﺎﺵ . . . ﻋﺸﻖ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻟﯿﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ، ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ  ﻣﺒﺎﺭﻙ . ﺁﺗﺶ ﺩﻭﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺪﺍﺷﺖ ، ﻋﻤﺮ ﺑﯽ ﺣﺎﺻﻞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﻧﻤﯿﮕﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ، ﻧﻤﯿﮕﻢ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ، ﻣﯿﮕﻢ ﺩﯾﻮﻭﻧﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﺖ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﮕﯽ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺩﯾﻮﻭﻧﺴﺖ . . . (ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻨﺖ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﻋﺰﯾﺰﻡ)   sms ﻭﯾﮋﻩ ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، sms ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ : ﻗﻠﺐ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺖ ﻣﺜﻠﺜﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻋﺸﻖ ، ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻛﺸﯿﺪﯼ ﺑﺮﻣﻮﺩﺍﯼ ﻣﻦ !!! (ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ﻣﺒﺎﺭﻙ) ﭘﯿﺎﻣﻚ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، ﭘﯿﺎﻣﻚ ﻭﯾﮋﻩ ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ : ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺰ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺳﺮ ﻣﻦ ﻫﻮﺳﯽ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺟﺰ ﻧﻘﺶ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪ ﺩﻝ ﻧﻘﺶ ﻛﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ . . .   ﭘﯿﺎﻡ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، ﭘﯿﺎﻡ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻭﺑﮋﻩ ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ : ﯾﺎﺩﻡ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ﻗﻠﺒﻤﻮ ﺑﻬﺖ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﻣﻮﺍﻇﺒﺶ ﺑﺎﺷﯽ ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﻨﻪ ، ﻧﻪ ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﺗﻮ ﺗﻮﺷﯽ . . . ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، ﭘﯿﺎﻣﻚ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، ﻣﺴﯿﺞ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ : ﮔﺎﻭ ﻭ ﺍﻻ‌ﻍ ﻭ ﺍﺭﺩﻙ ، ﻛﺒﺮﯾﺖ ﻭ ﮔﺎﺯ ﻭ ﻓﻨﺪﻙ ، ﺟﻮﺟﻪ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻭ ﻟﻚ ﻟﻚ ، ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻨﺖ ﻣﺒﺎﺭﻙ   ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، sms ﺑﺮﺍﯼ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، ﭘﯿﺎﻣﻚ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ : ﺍﮔﻪ ﺷﻜﻼ‌ﺕ ﺑﻮﺩﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩﯼ ، ﺍﮔﻪ ﻋﺮﻭﺳﻚ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﻐﻠﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩﯼ ، ﺍﮔﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰ ﺗﺮﯾﻨﯽ . ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ﻣﺒﺎﺭﻙ . . .   ﻣﺴﯿﺞ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، ﭘﯿﺎﻡ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، sms ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ : ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﺧﺮﺱ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻮ ﻏﺎﺭ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﺧﻮﻧﻪ ﻛﻨﻪ . ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺑﺎﺷﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ sms ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ : ﺳﻼ‌ﻡ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺧﺮﺱ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺑﺨﺮﻡ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺭﻭ ﺗﻮﺳﻨﺘﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻛﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ . ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ، ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﻭ ﺑﺎ ﺑﺮﻛﺖ ﺑﺎﺷﻪ . ﭘﯿﺎﻣﻚ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ، ﻣﺴﯿﺞ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ : ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﯾﺎﺩﻣﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﯾﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﻝ ﺑﺒﻨﺪﻩ ﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺑﺎﺷﻪ
نويسنده : sina


ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ.....ﺍﻣﺎ ﻣﻦ...ﻣﻦ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﯼ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ... ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ...... ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﺮﺍ؟؟ ﺁﺧﻪ... ﺟﺎﯼ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ.....ﻫﻨﻮﺯ ﻋﻄﺮ ﺩﺳﺘﺎﺕ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﺳﺘﺸﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ....ﺭﺩ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﻢ ﺟﺎ ﻣﻮﻧﺪﻩ ... ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺗﭙﺸﻬﺎﯼ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﻭ ﺑﺸﻤﺎﺭﻡ...........ﭼﺸﻤﺎﯼ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭﺕ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻦ.......ﺣﺎﻻ‌ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﻢ ﺗﻨﻬﺎﻡ؟؟ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﻢ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ؟؟ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﯽ؟؟ﺁﺭﻩ!ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ....ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ....ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ،ﺗﻮﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺟﺎﺭﯼ ﻫﺴﺘﯽ....ﺁﺧﻪ...ﺗﻮ،ﺗﻮﯼ ﻗﻠﺐ ﻣﻨﯽ...ﺁﺭﻩ!ﺗﻮ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ....ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ...ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﻢ ﺍﺯﻡ ﺩﻭﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ...ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺩﻭﺭﯾﺖ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ...ﺁﺧﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﺸﻪ...ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ....ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ...ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﻣﯿﺬﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻭ ﯾﻪ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻖ ﻣﯿﮑﺸﻢ....ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﮐﻪ ﺑﻮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻣﺴﺖ ﻣﯿﺸﻢ...ﻣﺴﺖ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺕ. ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﺖ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻨﻮﻡ ...ﻭ ﺁﺧﺮ ﻫﻤﻪﺀ ﺍﯾﻨﻬﺎ...ﺑﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﯿﺮﺳﻢ.....ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ.....ﺁﺭﻩ...ﺑﻪ ﺗﻮ....ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﻢ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﻣﯿﺸﻪ...ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﻢ....ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺣﺎﻻ‌ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ.. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻢ...ﺣﺎﻻ‌ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ...ﭘﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻘﻪ.. ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮑﻬﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ... ﺑﺎﯼ ﺑﺎﯼ ﻧﻈﺮ ﯾﺎﺩﺗﻮﻭﻭﻥ ﻧﺮﻩ ﺩﻭﺳﺘﻮﻭﻥ ﺩﺍﺭﻡ...
نويسنده : sina


! هیــــــــــــــــــــــــــس 
! ساکت
…! یه کف مرتب به افتخارش
… چه با احساس منو گذاشت و رفت

 


نويسنده : sina


مي خوام برم پا ندارم
مي خوام نرم جا ندارم
گريه كنم دل ندارم
داد بزنم نا ندارم
بودنم با تو حرومه
ديگه همه چي تمومه
آخ که اين لحظه چه شومه
من دلم تنگ ميشه
تو دلت سنگ ميشه


نويسنده : sina


مــعــلم گـفـت الــف

گـفـتـم او

گـفـت ب

گـفـتـم بـا او

گـفـت پ

گـفـتـم پـیـش او

گـفـت ج

خـواسـتـم بـگـم جــدایــی

گـفـت نــگــو


نويسنده : sina




نويسنده : sina


بعد از کلى رفاقت و با هم بودن

از اونى که وابستش بودم

یه یادگارى گرفتم
    تنهای...
 


نويسنده : sina


خوبتراز خوبتری . . .

همه شب مرغ دلم برسر دیوار تو بود...

می پرید از قفس وعاشق دیدار تو بود...

خبرت هست که از خوبی خود بی خبری؟...

بخدا خوبتراز خوبتراز خوبتری...


نويسنده : sina


یک داستان تکان دهنده !

مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود.ناگهان پسر ۴ ساله اش سنگی برداشت وبا آن چند خط روی بدنه ماشین کشید.مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که دردستش داشت، این کار را می کرد!در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را ازدست داد. وقتی پسرک پدرش را دید، با نگاهی دردناک پرسید: بابا!! …

مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود.ناگهان پسر ۴ ساله اش سنگی برداشت وبا آن چند خط روی بدنه ماشین کشید.مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که دردستش داشت، این کار را می کرد!در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را ازدست داد. وقتی پسرک پدرش را دید، با نگاهی دردناک پرسید: بابا!! کی انگشتانم دوباره رشد میکنند؟ مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی برزبان نیاورد.. او به سمت ماشینش برگشت و از روی عصبانیت چندین بار با لگد به آن ضربه زد. در حالی که ازکرده خود بسیار ناراحت و پشیمان
بود، جلوی ماشین نشست و به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد. پسرش نوشته بود:

«« دوستت دارم بابایی»»

…..

…..

روز بعـــــد آن مــــــــرد خودکشـــــــــــی کــــــرد!!!!!

عصبانیت و دوست داشتن هیچ حد وحدودی ندارند. دوست داشتن را انتخاب کنید تا همیشه یک زندگی زیبا و دوست داشتنی
داشته باشید. این را نیز به یاد داشته باشید که:

وسایل برای استفاده کردن هستند وانسانها برای دوست داشتن.

امامشکل جهان امروزاینست که انسانهامورداستفاده واقع میشوندوبه وسایل عشق ورزیده میشود،بیاییدهمواره این گفته رابه یادداشته باشیم:

وسایل برای استفاده کردن هستند،،انسانها برای دوست داشتن هستند.
مواظب افکارتان باشید ، آنها به کلمات تبدیل می شوند. مواظب کلماتی که به زبان می آورید ، باشید ، آنها به رفتارتبدیل می شوند . مواظب رفتارتان باشید ، آنها به عادت ها تبدیل میشوند ، مواظب عادت هایتان باشید ، آنها شخصیت شما را شکل می دهند مواظب شخصیت تان باشید ، چون سرنوشت شما را می سازند.


نويسنده : sina


فقر

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....


پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم !
پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !


نويسنده : sina